نبرد لیدی

یک ماه از تصرف اکباتان می گذرد. او حالا به نام پادشاه پارس و ماد شهره همه جا گشته است و با تقسیم قدرت بدون قائل شدن تفاوت میان سران و بزرگان ماد و پارس هر دو گروه را طرفدار خود ساخته است. حال مشغول رسیدگی به امور سرزمینهای تصرف یافته و وضع قوانینی برای ساتراپهای فعلی و آینده خود می باشد. در همین روزها پدرش کمبوجیه بزرگوار در اثر جراحات وارد شده در جنگ در بستر بیماری دار فانی را وداع گفت و دل او را مالامال غصه ساخت ، اندوهی که هرگز آنرا از یاد نمی برد . پدرش ، یاورش و بهترین دوستش که همیشه و در هر شرایطی در کنارش بود و برای موفقیت او از هیچ کوششی فروگذار نبود در گذشته و او را تنها گذاشت.....

برروی ادامه کلیک کنید ...

ادامه نوشته

کودکی و نوجوانی کوروش و نبرد با ماد

شبي مهتابي و پرستاره بود ، او در ميان چادرهاي بر افراشته در دشت قدم مي زد ، احساس غريبي داشت ، بسيار انديشناک بود ، نه بخاطر جنگ فراروي فردا ، از اين ميدانها سخت تر را نيز گذرانده بود ، خيالش از نيروهايش نيز راحت بود و مي دانست آنها بسيار با دقت مواظب شبيخون احتمالي دشمن هستند. از کنار نگهبانان محافظ شب عبور کرد و از محل نگهداري اسبها گذشت و به آرامي ازاردوگاه نيروها و نگهبانان فاصله گرفت.

در دشت پر از ستاره قدم مي زد و تا بيکرانها را نظاره گر بود ، به دنبال گوشه اي بود تا بنشيند و با آسودگي بيانديشد ، به آنچه که گذشته است.مي خواست پس از سالها خستگي بر گذشته خود مروري کند ، حس عجيبي او را به اينکار وا مي داشت ، با خودش مي گفت ، چرا اين شب ؟

روحش آرام نداشت ، مي خواست فکر کند و به گذشته هاي دور نظر بيافکند شايد خستگي دوران را از تن خسته اش بدور سازد.در همين افکار غوطه ور بود که ناگهان فرا روي خود درختي تنومند ديد. گويا تازه به عالم واقعيت برگشته و نمي دانست چه زماني است که در افکار خود است ، درخت بر روي تپه اي مشرف به دشتي بود که لشگر او در آن دشت بيتوته کرده است. به پشت سر خودش نگاه کرد ، از چادرهاي لشگرش دور شده بود و از فاصله دور به آتش ميان چادرهاي لشگرش خيره گشت. آرام به درخت تکيه داد ، و تازه خستگي را در خود احساس کرد . بر روي زمين نشست و شروع به مرور گذشته کرد ، ذهنش نا خود آگاه به سمت گذشته حرکت مي کرد ، مايل به مقاومت در برابر اينگونه افکار نبود ، مي خواست به گذشته بيانديشد....

برروی ادامه کلیک کنید...

ادامه نوشته